سرانجام آمد. تا کنون عطر گلی را این چنین نشنیده بودم. همانند غنچه ای سرحال و سرزنده. گویا جانی جدید یافته. آری، این آنی نیست که آهو بچه ای خبر پریدن روحش را به روزنامه آورد. گویی بند بندش را بیخته و از نو ریخته اند. آنجا بود که یافتم به راستی لرزشی که از نهادم در کشاکش ملک الموت با او برخاست، -خدایا- حقیقت داشت. حال او با زمزمه من به دفتر آمده، تا مرا به دنیایی که تا امروز تحققش را در ذهنم نمی دیدم ببرد.
آن سفر کرده
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 ساعت 12:29 ق.ظ