-
بدون تیتر...
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 14:09
روز اول من دیدمش، چشمک زد و... یه خط قرمز روز دوم بهش گفتم. بهم گفت: ... یه خط قرمز خودکار نوک تیز بود که داشت صفحاتی رو که با دلم نوشته بودم تکه تکه، به خونابه تبدیل می کرد. تکه ها رو به باد تحویل دادم و ذهنم رو به فراموشی. باید از همه چی گذشت. که من خوب بلدم. نسیم، آمد تا این دم آخری فکر نکنم نیستی... نوازش، الان حس...
-
زمزمه...
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 00:29
سرانجام آمد. تا کنون عطر گلی را این چنین نشنیده بودم. همانند غنچه ای سرحال و سرزنده. گویا جانی جدید یافته. آری، این آنی نیست که آهو بچه ای خبر پریدن روحش را به روزنامه آورد. گویی بند بندش را بیخته و از نو ریخته اند. آنجا بود که یافتم به راستی لرزشی که از نهادم در کشاکش ملک الموت با او برخاست، -خدایا- حقیقت داشت. حال...
-
پشیمانی...
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 02:52
اول نمی خواست این طوری بشه. باید یه طور دیگه میشد. حتی نه مثل عاشقان که اول قرار نبود بسوزند. این یکی رو مطمئن بود که اصلا طور دیگری نوشته. باید خارج کار می کرد نه داخل. به خودش گفت : نباید عجله می کردم. دائما با دستانش مووس رو بالا و پایین می کرد شاید... ویروسی که نوشته بود به خاطر یک اشتباه توی شبکه شرکت پخش شده بود...