روز اول
من دیدمش، چشمک زد و...
یه خط قرمز
روز دوم
بهش گفتم. بهم گفت: ...
یه خط قرمز
خودکار نوک تیز بود که داشت صفحاتی رو که با دلم نوشته بودم تکه تکه، به خونابه تبدیل می کرد. تکه ها رو به باد تحویل دادم و ذهنم رو به فراموشی. باید از همه چی گذشت. که من خوب بلدم. نسیم، آمد تا این دم آخری فکر نکنم نیستی...
نوازش، الان حس می کنم حافظه هم Delete داره. همشو انتخاب کن و بعد...
اول نمی خواست این طوری بشه. باید یه طور دیگه میشد. حتی نه مثل عاشقان که اول قرار نبود بسوزند. این یکی رو مطمئن بود که اصلا طور دیگری نوشته. باید خارج کار می کرد نه داخل. به خودش گفت : نباید عجله می کردم. دائما با دستانش مووس رو بالا و پایین می کرد شاید... ویروسی که نوشته بود به خاطر یک اشتباه توی شبکه شرکت پخش شده بود و تمام فایل ها رو نابود کرده بود. تازه می فهمید مهر، مهسا رو چقدر اذیت کرده بود...
پ.د:
(نوشتن مووس به انگلیسی دردسر های خاص خود را در وبلاگ ها دارد...)